منبع: هفتهنامه شهرگان
آنچه ما را به هم پیوند میدهد، عشق است و مهم نیست به چه شکل باشد
گفتوگوی سپیده جدیری با حسین علیزاده، مدیر برنامه بخش خاورمیانه و شمال آفریقا در سازمان بینالمللی “اقدام آشکار” و امیر سلطانی، نویسنده، فیلمساز و فعال حقوق بشر به بهانهی انتشار داستان مصور «یوسف و فرهاد»
«افراد باید درک کنند که یک دگرباش جنسی، فردی از افراد این جامعه است و تنها گناهش، تفاوت هویت جنسی یا گرایش جنسیتی وی است. بی حرمتی به افراد و توهین به آنها بخاطر عشقشان به فرد دیگری، کاری معقول و انسانی نیست. ما اگر میخواهیم جامعه خوبی بسازیم، باید یاد بگیریم که با هم با احترام رفتار کنیم و بخاطر تفاوتهای فردی، همدیگر را مورد اذیت و آزار قرار ندهیم.» این بخشی از سخنان حسین علیزاده، مدیر برنامه بخش خاورمیانه و شمال آفریقا در سازمان بینالمللی “اقدام آشکار” (“ایگل هرک” سابق) در گفتوگو با شهروند بیسی دربارهی پیام داستان مصور «یوسف و فرهاد» است که در ماههای اخیر توسط این سازمان به دو زبان فارسی و انگلیسی انتشار یافته است. امیر سلطانی، نویسندهی این داستان مصور نیز در این باره میگوید: «آنچه ما را به هم پیوند میدهد، عشق است. چه اهمیتی دارد که عشق به چه شکل و گونهای باشد. بگذار اطمینان حاصل کنیم که وجودش را به رسمیت میشناسیم و آن را جشن میگیریم.»
تصاویر داستان مصور «یوسف و فرهاد» توسط خلیل بن دیب، گرافیست و کاریکاتوریستِ تقدیرشدهی الجزایری طراحی شده است و امیر سلطانی، نویسنده، فیلمساز و فعال حقوق بشر ایرانی – آمریکایی است. پروژهی مشترکِ قبلیِ این دو هنرمند، یعنی رمان مصور «بهشت زهرا» به فهرست پرفروشهای روزنامه «نیویورک تایمز» راه یافته بود.
فرید حائرینژاد، مستندساز و روزنامهنگار ایرانی – کانادایی و مسئول بخش ایران در سازمان «اقدام آشکار» نیز در پروژهی «یوسف و فرهاد» همکاری داشته و ویدئویی که در معرفی این داستان مصور ساخته است در اینجا قابل دسترسیست.
داستان مصور «یوسف و فرهاد» به هر دو زبان فارسی و انگلیسی به صورت سریالی (هر هفته یک صفحه)* در این آدرس فیسبوکی منتشر میشود.
روند کار به چه صورت بود؟ آیا ایگل هرک، به نویسنده و طراح سفارش داد که داستانی مصور دربارهی عشق دو پسر همجنسگرا بسازند یا اینکه کار نوشته و طراحی شده بود و بعد برای انتشار به ایگل هرک فرستاده شد؟
حسین علیزاده: سازمان ما (اقدام آشکار که سابقا اسمش ایگل هرک بود)، برای تهیه این پروژه با دوستان هنرمند آقایان خلیل بن دیب و امیر سلطانی وارد گفتگو شد. آقای سلطانی و بن دیب ماهها قضیه دگرباشان جنسی در ایران و نقطه نظرات ما را دنبال کردند و بعد بر اساس مدارک و مطالبی که مطالعه کردند، آقای سلطانی داستان اولیه را برای ما فرستاد. این داستان در چند مرحله بازبینی شد و سرانجام نسخه نهاییاش، با تایید موسسه اقدام آشکار، بصورت فعلی تهیه گردید.
با وجودِ کتابهای مصوری که در دنیا با موضوع قصهی عشق همجنسگرایان وجود دارد، چگونه شد که نیاز به خلق و انتشار اثر مصور دیگری در این زمینه و این بار از سوی سازمان “اقدام آشکار”، احساس شد؟ از آنجایی که داستان به زبان انگلیسی ترجمه شده و به این زبان منتشر میشود، تصور من بر این است که مخاطب گستردهتری را به نسبت مخاطب ایرانی در نظر دارد. درست است؟
حسین علیزاده: هدف ما از خلق این مجموعه؛ ارائه داستانی بود که برای مخاطب ایرانی قابل درک باشد. همه ما کم و بیش افراد همجنسگرا را میشناسیم و با مفهوم همجنسگرایی آشنا هستیم. اما اینکه یک همجنسگرا چگونه زندگی میکند و جامعه ایرانی با وی چطور رفتار میکند، خیلیها از آن اطلاعی ندارند. هدف ما در درجه اول این بود که مخاطب ایرانی این باری را که بر دوش دگرباشان ایرانی است درک کند و بداند که زوجهای همجنسگرا در ایران، چه مشکلاتی را تحمل میکنند.
اینکه نویسندهی اثر ایرانی است و گرافیست آن، الجزایری، اِشکالی در روند خلق اثر ایجاد نکرد؟ منظورم همچنین به تفاوتهای احتمالی سبک کارهای مصور در ایران و الجزایر است.
حسین علیزاده: من باید توضیح دهم که ظرافت و خلاقیت استاد بن دیب در مصور سازی فضای ایران، دلیل اصلی گرایش ما به کار با ایشان بود. ایشان هم کاریکاتوریستی خلاق و با مهارت هستند و هم در تصویرسازی داستانهای مربوط به ایران (از جمله “بهشت زهرا”)، فوقالعاده در نشان دادن جزییات مهارت بخرج دادند. همچنین باید تشکر کنم از تیم ایشان و آقای سلطانی، که با وجود حساسیتهای فراوان در مورد موضوع دگرباشی جنسی، حاضر به همکاری با ما شدند. بسیاری از کاریکاتوریستها و طراحان خاورمیانهای؛ حاضر نیستند در مورد این موضوع قلم بزنند، چون میترسند مورد تحقیر و فشار قرار گیرند.
علت اینکه داستان اینقدر کوتاه است چیست؟ به نظر شما، این حد پرداختِ داستانی به موضوع کافیست؟
حسین علیزاده: به هر صورت با توجه به محدودیت وقت و بودجه، ما مجبور بودیم کار را مناسب امکانات طراحی کنیم. دوستان ما البته واقعا سنگ تمام گذاشتند و بسیار فراتر از بودجه، روی این پروژه کار کردند. من امیدوارم این تلاش سرآغاز فعالیتهای مشابهای در این زمینه باشد. این داستان، در حقیقت راه تازهای را برای بیان مسائل اجتماعی پیش روی جامعه قرار میدهد.
به نظر شما، اینکه به این سرعت، چنین تغییری در نگاهِ پدرِ یوسف به همجنسگرا بودنِ او ایجاد میشود، کمی مخاطب را سر در گم نمیکند که چگونه چنین اتفاقی افتاده است؟ ما این تغییر را به ناگهان میبینیم و نه به شکل تغییری تدریجی.
حسین علیزاده: من فکر میکنم حجم داستان، و سیر روند ماجرا، چنین نوع برخوردی را طلب میکرد. بعلاوه نمیشد روند داستان را کندتر از این کرد. پدر یوسف با یک بحران مواجه شده و این بحران – در کنار واکنش برادرش- به او کمک میکند که در مورد طرز تفکرش تجدید نظر کند.. این مسئله البته در موارد واقعی هم دیده میشود و لذا دور از ذهن نیست.
آیا این داستان را میشود به عنوان طرحِ داستانی بلندتر فرض کرد که ماجرا در آن بازتر شود و اینقدر خلاصه به موضوع پرداخته نشود؟ به نظر من طرح کلی داستان خوب است اما این میزان، خلاصه بودناش به اثرگذاریِ آن لطمه میزند.
حسین علیزاده: من امیدوارم بشود این داستان را در آینده ادامه داد و بصورت ماجرایی طولانیتر دنبال کرد. در آن صورت میتوان در مورد شرایط سایر افراد جامعه اقلیتهای جنسی در ایران نیز سخن گفت و مشکلات آنها را به تصویر کشید.
پیام این داستانِ مصور برای خوانندگان چیست؟
حسین علیزاده: من فکر میکنم در یک جمله، دعوت خوانندگان به بازبینی برخوردشان با دگرباشان جنسی است. افراد باید درک کنند که یک دگرباش جنسی، فردی از افراد این جامعه است و تنها گناهش، تفاوت هویت جنسی یا گرایش جنسیتی وی است. بی حرمتی به افراد و توهین به آنها بخاطر عشقشان به فرد دیگری، کاری معقول و انسانی نیست. ما اگر میخواهیم جامعه خوبی بسازیم، باید یاد بگیریم که با هم با احترام رفتار کنیم و بخاطر تفاوتهای فردی، همدیگر را مورد اذیت و آزار قرار ندهیم.
علت خاصی داشت که نامهای «یوسف» و «فرهاد» برای شخصیتهای این داستان انتخاب شد؟ منظورم بیشتر به پیشینهی تاریخی این نامهاست و نقشی که در رابطهی عاشقانه با زنان داشتهاند. میخواهم بدانم که تعمداً و برای آشناییزدایی از آن نقشی که برای یوسف یا فرهاد در داستانهای عاشقانهی تاریخی تعریف شده و آنها را به کلیشههایِ عشق به جنس مخالف، در ذهن مخاطب تبدیل کرده است، این نامها انتخاب شد یا اینکه انتخابشان هدفی را دنبال نمیکرد؟
حسین علیزاده: برای من شخصا انتخاب اسم یوسف و فرهاد، یادآور شخصیتهای مطرح ادبیات فارسی بوده و مطرح کردن این نکته که لازم نیست یوسف عاشق، لزوما دیوانه عشق زلیخا شود. عشق زیباست و خیال برانگیز. ما همانطور که به عشق فرهاد و شیرین احترام میگذاریم و آن را اسطوره ادبیات خود میدانیم، باید عشق فرهاد و یوسف را هم به رسمیت بشناسیم و آن را بعنوان محبت میان دو انسان، دوست بداریم.
بازخوردی که از مخاطب (ایرانی و غیر ایرانی) در مورد این داستان مصور داشتهاید، چگونه بوده است؟
حسین علیزاده: البته هنوز زود است که در مورد برخورد اجتماعی با این داستان قضاوت کنیم. اما تا به حال کسانی که داستان را دیدند واکنش بسیار مثبتی نشان دادند. بودند کسانی که با توهین و بد و بیراه، ما را متهم به ترویج همجنسگرایی کردند، اما من فکر میکنم در مجموع ما هر چه بیشتر در این مورد صحبت کنیم، جامعه برای قبول همجنسگرایی و دگرباشی جنسی بیشتر آماده میشود.
تاثیر بزرگی که کمیک استریپ بر فرهنگسازی دارد بر کسی پوشیده نیست. آیا سازمان “اقدام آشکار” باز هم طرحهایی از این دست داشته است یا در مرحلهی اجرا دارد؟ به نظرتان چنین طرحهایی چقدر میتواند بر فرهنگسازی در مورد نوع برخورد جامعه (ایرانی و غیر ایرانی) با اقلیتهای جنسی مؤثر باشد؟
حسین علیزاده: این اولین بار بود که موسسه ما در این زمینه وارد میدان شد. من فکر میکنم جای کار زیاد هست و امیدوارم بتوانیم با تامین بودجه، این کار را در آینده دنبال کنیم. برای ما که در صدد فرهنگ سازی هستیم، هر شیوهای که بتوان با آن با مخاطب صحبت کرد مفید و قابل استفاده است. من فکر میکنم کمیک استریپ خصوصا برای قشر جوان بسیار جذاب و خواندنی است.
حال، دوست دارم دیدگاه خودِ نویسندهی داستان را نیز دربارهی کل این جریان و همکاری بدانم.
امیر سلطانی: زمانی که داستان “بهشت زهرا” به ذهن من و خلیل خطور کرد، هدفمان برانگیختن احساس همدلی از راه هنر و داستان بود. اوج اعتراضات سال ۱۳۸۸ ایران بود. بیشتر مردم غرب درک نمیکردند که چه اتفاقی افتاده که میلیونها ایرانی این چنین رشادت به خرج میدهند و امیدها و آرزوهای خود را درباره سرنوشتی بهتر و روشنتر برای ایران ابراز میکنند. آنها تصویری سیاه و سفید از ایران در ذهن داشتند که البته بیشتر سیاه بود. ما به عنوان یک ملت کرامت انسانی خود را از دست دادهایم. هم به خاطر رهبران کشورمان که با ما مثل دشمن برخورد میکنند و ما را “خس و خاشاک” مینامند و برچسب جاسوس و مرتد و خائن به ما میزنند. هم به خاطر سیاستمداران خارجی که ایران و اسلام را معادل خشونت و وحشیگری میپندارند و کرامتمان را با زدن برچسب تروریست زائل میکنند. این یک موقعیت دو سر باخت است که هیچ کسی در آن ما را همانگونه که واقعا هستیم، نمیبیند و حتی به نوبهای خودمان نیز کرامتمان را از یاد میبریم. این نگاه آنها ملکه ذهن میشود و ما نیز خودمان را کمتر از آن چیزی که واقعا هستیم میبینیم. این یک نوع بردگی است، همه این برچسبها و زشتیها، همه این ترسهایی که بر ما آوار میشود، و از این رو زبانمان نیز زهرآگین میشود. و وقتی که زبانمان زهرآگین بشود، روابط انسانی خصمانه میشود، تمام رشتههایی که ما را به هم پیوند میدهد سست میشود و خانوادهها، دوستیها و جمعهایمان رو به اضمحلال میرود.
داستان میتواند پادزهر این گونه خسرانها باشد، میتواند عشق و زندگی را در زبان و فرهنگ جاری کند. ما احساس کردیم که با گفتن داستان زهرا، یک مادر تنهای ایرانی، و جستوجوی او برای یافتن فرزندش مهدی، معترض جوانی که در جریان اعتراضات سال ۱۳۸۸ مفقود شد، میتوانیم به داستان میلیونها ایرانی، جلوهای انسانی ببخشیم. هدفمان این نبود که از کسی دیو بسازیم، بلکه فراتر از امور سیاسی و برچسبهاست. اگر شما داستان یک نفر را با عشق و سلیس روایت کنید، آن وقت ذهنها را باز خواهید کرد و راهی به قلبها مییابید. و اغلب با جستوجو و کشفِ خصلتهای یک انسان دیگر است که تو به کشف خودت میرسی.
ایرانی که من در آن بزرگ شدم – در واقع تا دوازده سالگی – مهد عشق و زندگی بود. جاییست که در آن معنای انسانیت را یاد گرفتم و معنای عشق ورزیدن و عشق و محبت دیدن را. آن همان ایرانیست که میخواهم بزرگ و گرامیاش بدارم. در آن ایران ما غریبه نیستیم، بلکه دوست هستیم. آنچه ما را به هم پیوند میدهد، ترس نیست، شادیست. ما پشت برچسبها پنهان نمیشدیم، بلکه فارغ از آنها رشد میکردیم. ما قضاوت نمیکردیم، کار میکردیم. در آن ایران به هیچ وجه امر مطلق و تحکم سیاسی، فلسفی و ارسطویی نبود. در آن ایران، جهان به دو بخش تقسیم نمیشد: بهشت در برابر زمین نبود، منطق در برابر عشق نبود، انسان در برابر حیوان ، مذکر در برابر مونث، روشنایی در برابر تاریکی، خوب در برابر بد، پاک در برابر ناپاک و بله، غیرهمجنسگرا در برابر همجنسگرا نبود. در آن ایران ما همه یکی بودیم. آنچه اهمیت داشت ما را از هم جدا نمیکرد. آنچه اهمیت داشت ما را به هم پیوند میداد. و آنچه ما را به هم پیوند میدهد، عشق است. چه اهمیتی دارد که عشق به چه شکل و گونهای باشد. بگذار اطمینان حاصل کنیم که وجودش را به رسمیت میشناسیم و آن را جشن میگیریم.
کلاش همین است. اصلِ این موضوع که چرا من افتخار همکاری با خلیل، حسین و فرید را روی این داستان پیدا کردم.
*داستان مصور یوسف و فرهاد در ابتدا هفتهای یک بار منتشر شد اما بنا به درخواست دنبالکنندگان آن، انتشار آن (از قسمت دهم به بعد) به هفتهای دوبار تغییر پیدا کرد.